مادر مهربان
ساعت
3 شب بود که صداى تلفن پسرى را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود
.پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردى؟
مادر
گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردى؟ فقط خواستم
بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ,
صبح سراغ مادرش رفت . وقتى داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع
نیمه سوخته یافت... ولى مادر دیگر در این دنیا نبود .
مرد کور
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید
. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه
د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور
اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت
و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را
ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد
کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را
شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته
شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور
هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید
دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای
زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید.
It is very very nice. thank you.
Your welcome Sara