نمی دانم شاعر این شعر کیست ؛ نمی دانم شعر کامل است یا خیر ؟
ولی نیک می دانم ؛ این شعر را دوست ندارم.... مخصوصا نزدیک شب عید
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم دست دوم ؛ جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید؛ بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشم برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خرید.....